انقلاب هشیاری (مقاله ای به قلم Graham Hancock)

انقلاب هشیاری 
(مقاله ای به قلم Graham Hancock)


     این متن کامل مقاله ایست که راسل برند هفته گذشته به گونه ای مهر آمیز، از من دعوت به همکاری کرد، مقاله ای در مجله new statesman. است
مقاله ای تحت عنوان ” the war on consciousness” ، “جنگ علیه هشیاری” که می باید کوتاه می شد، برای اینکه در فضای موجود در مجله جا گیرد.
اما من در اینجا، متن ادیت نشده را در اختیار می گذارم.
 هشیاری یکی از رازهای بزرگِ علم است، شاید بزرگترین راز آن. همه ما می دانیم که آن را داریم، هنگامی که فکر می کنیم، هنگامی که خواب می بینیم، هنگامی که بو ها یا مزه ها را می چشیم، هنگامی که یک سمفونی فوق العاده را می شنویم، هنگامی که عاشق می شویم، و این هشیاری مطمئنا نزدیک ترین و شخصی ترین بخش خودمان است. با این وجود هیچ کس واقعا نمی تواند مدعی این شود که کاملا هشیاری را درک کرده است و آن را توضیح داده است. هیچ شکی نیست که هشیاری به نحوی به مغز مربوط می شود، اما ماهیت این رابطه همچنان در هاله ای از ابهام است، و از شفافیت فاصله بسیاری دارد. به طور خاص، دقیقا چگونه این ماده ۳ پوندی (۱۳۳۶ گرم در بزرگسالان) در جمجه مان (مغز)، به ما اجازه می دهد، تا تجربه داشته باشیم؟ (تجربه این واقعیت)
 
پروفسور David Chalmers از دانشگاه ملی استرالیا، عنوان این سوال را “پرسش دشوار” هشیاری نام نهاده است، اما بسیاری از دانشمندان، (که همچنان اکثریت را تشکیل می دهند) مخصوصا آنهایی که از لحاظ فلسفی بر این باورند که تمام پدیده ها را می توان به یک سری تعاملات مادی تقلیل داد، حتی انکار می کنند که اصلا پرسشی وجود دارد. برای آنها این به عنوان امری خود- عیان و کاملا آشکار است که این فرایند های فیزیکی در ظرف ماده مغز هستند، که هشیاری را ایجاد می کند، مثلا مانند آنگونه که ژنراتور برق، الکتریسیته تولید می کند، و بر این باورند که هشیاری، “پدیده ثانویه” فعالیت مغزی است، (اِپی فنومن epiphenomenon ) . و این را به همان اندازه امری واضح و بدیهی می پندارند که عدم وجود پدیده “زنده ماندن هشیاری در هنگام مرگ” و یا “تجربه های بودن در خارج از بدن” را. (OBE= out of body experience) چرا که هشیاری و تجربه را محدود به مغز می دانند، و “مرگ مغز” را معادل “مرگ هشیاری” در نظر می گیرند.

با این وجود، دانشمندان دیگری با همان میزان از اعتبار قابل توجه ، به آن اندازه مطمئن نیستند، و به گونه ای فزاینده خواهان در نظر گرفتن یک قیاس بسیار متفاوت هستند، آنها رابطه هشیاری با مغز را بسیار کمتر، شبیه قیاس ژنراتور برق به الکتریسیته ای که تولید میکند، در نظر می گیرند، و آن را بیشتر شبیه رابطه سیگنال های تلویزیونی (امواج الکترمغناطیس) به دستگاه تلویزیون تصور می کنند. در این مورد، هنگامی که دستگاه تلویزیون از بین می رود، (کاملا مرده است)، سیگنال ها همچنان وجود دارند و ساطع می شوند. هیچ چیزی در جایگاه فعلی دانش عصب شناسی (neuroscience) این احتمال انقلابی را نمی تواند رد کند. این درست است که اگر نواحی خاصی از مغز دچار صدمه شوند، بر کیفیت هشیاری تاثیر گذار است، اما این اثبات نمی کند که آن نواحی از مغز، مربوط به ایجاد بخش خاصی از هشیاری می شود. اگر قرار بود، برخی از بخش های دستگاه تلویزیون خود را صدمه بزنید، تصویر ممکن است بد شود، یا کلا از بین رود، اما خود سیگنال های تلویزیونی (امواج الکترومغناطیس) دست نخورده باقی می مانند.
به عبارت دیگر ما حداقل با همان مقدار از حقیقتی که پیرامون موضوع هشیاری مواجهه هستیم، به همان میزان نیز ، راز پیش رو داریم، و باید بخاطر داشته باشیم آنچه که برای یک نسل بسیار واضح و خود- عیان جلوه می کرد، ممکن است اصلا برای نسل بعدی، امری خود- عیان و آشکار نباشد. برای صد ها سال این امری آشکار و کاملا واضح، برای بزرگترین ذهن های بشر محسوب می شده است که این خورشید است که به دور زمین می چرخد، آنها بر این باور بودند که فقط کافیست تا به آسمان نگاه کنند، و این را برای خود اثبات کنند. (و با نگاه کردن به حرکت خورشید این موضع را اثبات کنند.) در حقیقت آنهایی که دیدگاه انقلابی که زمین به دور خورشید می چرخد، را بیان می کردند با تفتیش عقاید، و مرگ روبرو می شدند. با این وجود همانگونه که معلوم گردید، حق با انقلابی ها بود، و عقاید ثبت شده جریان حاکم، (orthodoxy) به گونه ای وحشتناک و مضحک در اشتباه بود.
 بیشتر بخوانیم
نقش روانگردان ها درالهام واثرات ذرات بنیادی و هولوگرام کوانتومی در تله پاتی و القا
ممکن است همین موضوع برای راز هشیاری نیز صدق کند. بله، این ممکن است کاملا واضح و بدیهی به نظر آید که مغز است که هشیاری را ایجاد می کند (مثال ژنراتور برق)، اما این استنباطی است از یک سری اطلاعات ناقص، که هنوز به عنوان یک حقیقتِ انکارناپذیر و رسما تاسیس شده ، پذیرفته نشده اند. شاید یافته های جدید، علم مادی گرا (materialist science) را مجبور کند به باطل ساختن این تئوری به نفع تئوری که بیشتر شبیه مثال تلویزیون است، که در آن مغز به عنوان یک گیرنده و فرستنده (transceiver) عمل می کند، تا اینکه خود، هشیاری را ایجاد کند. هشیاری به عنوان پدیده ای که به صورت بنیادین در طبیعت وجود دارد، و non-local است (در قید و بند فضا و زمان نیست)، حتی شاید به عنوان یکی از “نیروهای محرکه پایه ای جهان هستی”باشد. حداقل باید تا زمانی که مدارک بیشتر وجود ندارد، خود را از قضاوت در مورد این “پرسش دشوار” باز داریم، و با احتیاط بیشتری به آنهایی که دیدگاه های تعصب آمیزی در مورد ماهیت هشیاری دارند، بنگریم.
 
درست در این نقطه است که تمام این موضوع که کاملا آکادمیک (علمی- دانشگاهی) به نظر می آید، شدیدا به یک جریان سیاسی مبدل می شود، چرا که جامعه تکنولوژیک مدرن امروزه، به گونه ای انحصار طلبانه، متمرکز بر یک حالت هشیاری است (state of consciousness) و فقط این حالت را ، “حالت آرمانی هشیاری” جلوه می دهد، حالتی از هشیاری که محتاط و مواظب (alert) و مسئله حل کن است (امواج مغزی طیف بتا)، حالتی از هشیاری که از ما “تولید کننده هایی موثر” و “مصرف کننده های عالی” (از کالا و خدمات) می سازد. در عین حال جوامع ما به دنبال نظارت و کنترل طیف وسیعی از “حالت های هشیاری تغییر یافته” (altered states of consciousness) است.
 بیشتر بخوانیم

در اینجا من به اصطلاح “جنگ علیه داروهای مخدر” (war on drugs) اشاره می کنم، که در واقع شباهت بیشتری به جنگ علیه هشیاری (war on consciousness) دارند، که همواره بر این است تا به منظور تحقق نفع جامعه و اجتماع، ما را به عنوان یک سری بزرگسالی که از این حق یا بلوغ کافی برخوردار نیستیم که تصمیماتی مقتدرانه در مورد هشیاری خودمان بگیریم، و در مورد حالت هایی از هشیاری که تمایل به اکتشاف و دربرگیری شان داریم، باز دارد. این تحمیل شگفت آور، بر “آزادی شناختی- تجربه ای بزرگسالان” (Adult Cognitive Liberty) توسط این ایده توجیه می شود که فعالیت مغزی مان، توسط داروهای مخدر دچار اختلال شده، و به گونه ای ناسازگار بر رفتارمان بر دیگران تاثیر می گذارد. با این وجود، هر فردی که برای لحظه ای درنگ می کند تا به طور جدی بیاندیشد، باید متوجه شودکه ما ، از قوانینی کافی که سوء رفتار های نسبت به دیگران را مدیریت می کنند، برخوردار هستیم، و باید متوجه این نیز بشود که هدف واقعی جنگ علیه دارو های مخدر در جهت سرکوب خودِ پدیده هشیاری می باشد. (سرکوب حالات تغییر یافته ای از هشیاری) (altered states of consciousness)
 
با وجود اینکه حزب پیشین کارگر در بریتانیا ، مطرح کرده است که سیاست دارو های مخدر بر پایه شواهد و مدارک علمی است، با این وجود در سال ۲۰۰۹ این حزب ، پروفسور دیوید نات (David Nutt) را از مدیریت شورای مشورتی در باب سوء استفاده از دارو های مخدر، عزل کرد، چرا که یک سری داده های آماری ساده در مورد اینکه گیاه کانابیس (cannabis) از تنباکو و مشروبات الکلی ضرر به مراتب کمتری دارد و اینکه اکستاسی از اسب سواری کم خطر تر است، را ارائه داده بود. به طور واضح چیزی که در اینجا مطرح بوده است، مسائل دیدگاهی- عقیدتی است که برای افراد بر سر قدرت ، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بوده است. و این ایدئولوژی و دیدگاهی است که صرف نظر از تغییرات در پیچیدگی دولتِ وقت، همواره به گونه ای لجبازانه حضور داشته است. ائتلاف محافظه کار لیبرال دموکرات فعلی بریتانیا، نیز مانند حزب قبلی (حزب کارگر) همچنان بر اجرای قوانین “جنگ علیه داروهای مخدر” سرسخت است، و به نام این “جنگ” همچنان به ریختن پول ملت به گونه ای وسیع در جهت مسلح کردن اُرگان های دولتیِ مربوط به اجرای احکام داروهای مخدر ، ادامه می دهند. ارگان هایی که خود را مستحق به شکستن درب منازل، در نیمه شب، و حمله به منازل و تخریب اعتبار فرد می دانند، و وی را در نهایت پشت میله های زندان می اندازند.
 
ما را متقاعد کرده اند که تمام اینها واقعا به نفع مان است، با این وجود اگر ما به عنوان بزرگسال، آزاد نیستیم تا تصمیماتی مقتدرانه برای هشیاری خودمان بگیریم، که شخصی ترین موضوع و عقلانی ترین است، درست یا غلط، آنگاه به چه معنای مفیدی می توان ما را موجوداتی آزاد خواند؟ و اینکه چگونه می توان مسئولیتی واقعی و معنی دار را برای دیگر جنبه های زندگی مان به عهده گرفت هنگامی که دولت هایمان در جستجوی محروم کردن ما از بنیادی ترین حقوق و مسئولیت انسانی مان هستند، تا آنجایی که حتی از این حق بی خبریم.
در این رابطه، جالب توجه است که جوامع ما هیچ اعتراضی به خودِ تغییر نوع هشیاری ندارند و بسیاری از داروهای تغییر دهنده نوع هشیاری، مانند پروزاک (prozac)، سروکسات (seroxat) ، ریتالین (ritalin) و الکل یا شدیدا مصرف می شوند، و یا بیش از اندازه تجویز می شوند، و به راحتی و به گونه ای قانونی موجود هستند، و سود و منفعت بزرگی را برای تولید کنندگان شان در پی دارند، اما علی رغم اینکه باعث ضررهایی آشکار می شوند، کاملا قانونی باقی می مانند. آیا این می تواند بخاطر این باشد که چنین داروهای قانونی ، تهدیدی برای چیرگی حالت هشیاریِ غالب محسوب نمی شوند، هشیاری محتاط و مواظب (alert)و مسئله حل کن (مربوط به امواج مغزی بتا) ؟ در حالی که تعدادی از داروهای غیر قانونی مانند گیاه کانابیس، دی متیل تریپتامین (DMTسیلوسایبین (psilocybin) تهدیدی برای این نوع هشیاری غالب، محسوب می شوند؟
بیشتر بخوانیم 


در اینجا انقلابی در حال رخ دادن است، و آن چیزی که در خطر از دست رفتن است، حق ضروری و غیرقابل محرومیت برای بشر بزرگسال است،که مربوط به موضوع “آزادی شناختی- تجربه ای” می شود (Cognitive Liberty). اگر معلوم شود که مغز یک ژنراتور نیست، و یک “گیرنده- فرستنده” هشیاری است، آنگاه باید بعضی از تحقیقات علمی کمتر شناخته شده را نظر بگیریم ، که اشاره بر این احتمال به نظر عجیب غریب دارد، به این عنوان که دسته خاصی از داروهای غیرقانونی، توهم زاهایی مانند DMT و سیلوسایبین، می توانند “”طول موج دریافتی مغز”" را تغییر داده، و به ما این اجازه را دهند که با ایستگاه های دیگر هشیاری (مانند ایستگاه های دیگر رادیویی) متصل شویم و موجودات غیر مادی هوشمندی مانند موجودات نوری، روح ها و machine elves (آنگونه که ترنس مک کنا می گوید) ، شاید حتی با ساکنان ابعاد دیگر ارتباط برقرار کنیم. این احتمال توسط شامان ها (عارفانی که با استفاده از گیاهان بصری و انجام نوعی مناسک، به عوالم و ابعاد دیگر ِهستی ، متصل می شدندو به شناخت می رسیدند) ، به عنوان یک حقیقت مسلم در نظر گرفته می شود، شامان هایی که برای هزاران سال از قارچ ها و همچنین گیاهانی که نوعی تجربه بصری (Visionary plants) را برایشان ایجاد می کند، در آئین ها و مراسم هایشان استفاده می کنند، گیاهانی که به آنها اجازه می دهد تا وارد جهان هایی با سطوح هشیاری متفاوت شده، و با موجودات در آن جهان ها تعاملاتی داشته باشند، این موارد به گونه بسیار جالبی توسط دکتر ریک استراسمن (Dr Rick Strassman) پروفسور روانپزشکی در دانشگاه نیومکزیکو پس از تحقیقات پیشگامانه اش در دهه ۱۹۹۰ بر داوطلبانی که حاضر شدند تا DMT مصرف کنند، اثبات شد . پروژه ای که یافته هایی با تاثیرات شکه کننده برای درکِ ماهیتِ واقعیت ، ارائه می کرد. برای اطلاعات بیشتر در مورد پروژه انقلابی دکتر ریک استراسمن، به کتابش (DMT: The Spirit Molecule) مراجعه نمائید.
منبع
venus9.blogfa.com/post-48.aspx برداشت از ویلاگ
تنها راه نجات جامعه آگاهی است
آگاهی مقدمه آزادیخواهی است و آزادیخواهی مقدمه آزادی
آنان که نمی دانند و راهی را دنبال می کنند که از چرائی آن بی خبرند بسیار آسوده سر به بالین می گذارند و می خوابند و زندگی را به سر می رسانند و با امید بسیار می میرند .
آنان که میدانند و راهی را از بین راه های بسیار راهی برای خود انتخاب می کنند با فکر خود که بزرگ ترین ابراز ما است انتخاب می کنند و مانند گوسفند به هر طرف نمی روند و دیگران به جای آنها فکر نمی کنند آزاد خواهند بود و آزاد خواهند مرد

هیچ نظری موجود نیست: